مصاحبه ها و یادداشتها

وضعیت آموزش دانش سیاسی در حوزه های علمیه

مهمترین نقاط قوت دانش سیاسی در حوزه عبارت است از: کادرسازی برای جمهوری اسلامی، آشنایی با تجدد، و تعمیق دانشهای بین رشته ای

وضعیت آموزش دانش سیاسی در حوزه های علمیه/در گفت وگو با اساتید ارجمند آقایان: حمید پارسانیا(1)، صادق حقیقت(2)، داود فیرحی(3) و محمد جواد نوروزی(4) 

 

 پگاه حوزه، مهر 1388 - شماره 61

با تشکر از جناب عالی بفرمایید نقاط قوت و ضعف دانشگاه های حوزوی که در رشته علوم سیاسی طلبه دانشجو می پذیرند، چیست؟

حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا: حوزه های علمیه ارتباط منسجم و گسترده ای با فرهنگ عمومی جامعه و جهان تشیع دارند، که در حکمِ کانون معرفتی جامعه شیعی به حساب می آیند، از این رو، این کانون در اندیشه سیاسیِ جامعه شیعه به طور عام و اندیشه و دانش سیاسی جامعه ایران نقش محوری دارد و در صد ساله اخیر هم نقش آفرین بوده است. در جهان تشیع و در ایران، به موازاتی که تشیع در فرهنگ ما حضور دارد، بدون شک اندیشه و دانش سیاسی که می خواهد در این فرهنگ حضور حضور داشته باشد، در ارتباط با این کانون معرفتی خنثی نیست. بنابراین، انقلاب مشروطه یک تحرک انقلابیِ فعالِ سیاسی جامعه ایران در اول قرن بیستم و انقلاب اسلامی ایران نیز یک حرکت سیاسی فعال دیگری در قرن بیستم بود، که این دو انقلاب یکی در آغاز قرن بیستم و دیگری در پایان قرن بیستم در جهان معاصر - از برخی جهات بی نظیر بود، که من به چند ویژگی مهم این دو انقلاب اشاره می کنم:

ویژگی اول، مردمی بودن و فراگیر بودن آن دو بود؛ زیرا انقلاب های زیادی در قرن بیستم رخ داد، ولی هیچ کدام به این وسعت مردمی نبود.

ویژگی دوم، مذهبی بودن این دو انقلاب بود هیچ کدام از انقلاب هایی که در قرن بیستم رخ داد، مذهبی و دینی نبودند، البته انقلاب مشروطه به رغم آن هویت مذهبی اش، عقیم ماند و به دنبال آن یک نظام کاملاً سکولار پدید آمد، که می توان گفت، انقلاب اسلامی، پاسخ به نیازی بود که جامعه شیعی ایران در اول قرن بیستم برای پاسخ گویی به آن به پا خواسته بود، ولی موفق به آن نشده بود، که در پایان قرن بیستم دو مرتبه حرکت انجام شد تا آن نیاز را متناسب با دانش و اندیشه سیاسی خودش پاسخ دهد؛ نیازی که از متن فرهنگ شیعی برمی خواست البته نحوه پاسخ گفتن به این نیاز در انقلاب مشروطه با انقلاب اسلامی فرق داشت، ولی هر دو برای پاسخ به یک نیاز واحدی که در حوزه اندیشه تشیع احساس می شد، با یک منطقی که از منطق معرفتی اسلام شیعی بهره می برد، به پاخواستند، البته روش شناسی واحدی در مشروطه و در انقلاب اسلامی بود و از دامن این روش، پاسخ های یک مقدار متفاوت متناسب با شرایط اجتماعی متفاوت و توان علمی و عملی نظریه پردازان پایان داده شد.

کانون های معرفتی که در ایرانِ قبل از انقلاب و لااقل در دهه 40 و 50 به حوزه دانش سیاسی می پرداختند، در محیط های غیرحوزوی و بیشتر متأثر از دانش سیاسی مدرن بودند، و در حوزه های علمی بیشتر فقه سیاسی فعال بود، با این تفاوت که فقه سیاسی دانشی بومی است و با حوزه فرهنگ عمومی جامعه ارتباط دارد و درست است که در ابعاد هنجاری آن کار می شود، اما این فقه سیاسی مبتنی بر یک فلسفه سیاسی است؛ یعنی، مبتنی بر کلام، فلسفه، هستی شناسی و انسان شناسی است که متناسب با دیدگاه و نگرش شیعی به اسلام و جهان است آن دیدگاه و نگرش در حوزه فرهنگ عمومی حضور دارد و خود فقه سیاسی، به تناسب مورد قبول فرهنگ عمومی است و فرهنگ عمومی در قالب آن عمل می کند. اما فلسفه سیاسی مدرن و دانش سیاسی مدرنی که در محیط دانشگاهی مطرح می شود، این دانش از یک بسترهای فلسفی و معرفتی بهره می برد که ارتباطی وثیق با زمینه های تاریخی و فرهنگ عمومی جهان غرب دارد. و با تاریخ و فرهنگ جامعه ایران سنتی سازگاری ندارد. و به همین دلیل آن فلسفه سیاسی در بعد هنجاری و انتقادی خود و بعد آرمانی خود مورد استقبال فرهنگ عمومی قرار نمی گیرد و نمی تواند تحرک اجتماعی داشته باشد. اما فقه سیاسی، توان تحرک اجتماعی را دارد. برای همین است که این بخش از دانش سیاسی توانست دو انقلاب به وجود آورد. اما فلسفه های سیاسی مختلف چپ و راستی که آمدند و حتی وقتی که مسلط شدند، با حوزه تاریخی خودشان ارتباط و انس نداشتند و بیگانه بودند و سلطه آنها به دلیل اینکه بسترهای معرفتی خودش را در فرهنگ نداشت، مشروعیت نداشت و نتوانست اقتداری پویا به وجود بیاورد و کاملا این اقتدار در حاشیه اقتدار مدرن شکل گرفت.

نکته مهم تر این بود که فلسفه سیاسی مدرن و دانش سیاسی مدرن که در محیط های غیر حوزوی؛ اعم از حزبی و یا کلاسیک تدریس می شد با تعریف مدرن علم و با فلسفه های جهان غرب در پیوند بود و این مسئله موجب می شد تا دانش سیاسی بومی و تاریخی شیعی به صورت یک معرفت غیرعلمی برای محیط های کلاسیک ما و محیط های حزبی شناخته شوند؛ یعنی نوعی فهم تاریخی و عامیانه پنداشته شوند. فاصله بنیادین یا مبنایی که بین دانش و مطالعات اجتماعی و سیاسی مدرن با مطالعات و دانش سیاسی بومی و تاریخی وجود داشت گفتگوی بین دو بخش علمی جامعه و پذیرش این دو نسبت به همدیگر و نیز فهم این دو را از همدیگر سخت می کرد. این سختی و دشواری از صدر مشروطه بود.

فاصله معرفتی فوق موجب می شد تا رقابت سیاسی در صحنه عملیات سیاسی مستقر، نه در صحنه تفکر. جهان غرب با حضور اقتصادی، سیاسی و نظامی خودش در کشورهای غیرغربی و از جمله ایران سرنوشت این رقابت را رقم می زد و اندیشه سیاسی را در حاشیه عملکرد سیاسی قرار می داد، این مسئله به نوبه خود بر فاصله این دو حوزه فکری می افزود.

انقلاب فرهنگی وقفه ای و پرسشی را در برابر این ساختار قرار داد. اما بیشترین نگاه این انقلاب به ابعاد سیاسی، پیامدهای سیاسی و کارکرد سیاسی آشکار محیط دانشگاهی بود. بنابراین بعد از اینکه دانشگاه باز شد، آن ساختار پیشین و آن ذخیره و زمینه معرفتیِ مدرن که در ایران به وجود آمده بود، شروع به بازتولید کرد، به طور طبیعی بازتولید فلسفه سیاسی مدرن در حوزه نخبگان جامعه ایران از یک سو به یک چالش اجتماعی که بین حوزه فرهنگ عمومی و نخبگان دینی و نخبگان سیاسی مدرن و از سوی دیگر به چالش بین فقه شیعه و فلسفه های سیاسی مدرن منجر می شد. فقه سیاسی در واقع لایه های هنجاری دانش و فلسفه سیاسی بود و لایه های انتقادی و هنجاری دانش و فلسفه سیاسی، آخرین لایه نظری یک سیستم معرفتی سیاسی هستند، گفت وگوی بین دو حوزه از اندیشه سیاسی در این لایه آخر نمی تواند به وقوع بپیوندد. لایه بعدتر، لایه عملیات اجتماعی است که لایه گفت وگو نیست، بلکه لایه اجرا است. لایه های هنجاری و انتقادی در حوزه فقه این گونه است و لایه گفت وگوی دینی با فضاهای معرفتی بیرونی نیست. البته اندیشه فقهی در درون خودش گفت وگوی فعال با منطق و روش خاص خودش را دارد و کسانی که آشنای با فقه هستند، در حوزه فقه، در همه ابعاد خودش، از جمله فقه سیاسی، به صورت قاعده مند و با دقت های قابل توجهی عمل می کند. اما این روش و این سطح از معرفت، مبتنی بر یک سطح دیگری از معرفت است که در حوزه فلسفه سیاسی مطرح می شود، اینکه حقوق انسان چیست؟ خداوند در حقوق بشر چه نقش و جایگاهی دارد؟ اینکه سعادت انسان چیست؟ عدالت چیست؟ آزادی چیست؟ این ها مفاهیم به شدت تئوریک است. در صدر مشروطه جنبش عدالت خواهانه برپا شد، عدالت در حوزه فقه سیاسی و اندیشه اجتماعی تاریخی ما معنای فهمیده شده ای داشت، و البته تجربیات و یا موانع شناخته شده ای هم داشت. اما آیا این معنای از عدالت که در سطح عدالت سیاسی در ذیل عدالت کبرایی قرار می گرفت که در کل نظام آفرینش، در ذیل و پوشش نظم و نظام اسماء حسنای الهی معنا پیدا می کرد، این عدالت همان معنای از عدالت سکولار اجتماعی را داشت که در فلسفه های سیاسی وارونه می شد، آزادی در قبال ظلم و یا در کنار عدالت بر جامعه ما و برای کسانی که در صدر مشروطه بودند، یک مفهوم کاملاً نظری متناسب با فرهنگ خودش را داشت.

فهم این تفاوت ها برای متفکرین ما دشوار بود، برداشت هایی که میرزای نائینی از مفهوم آزادی و مفهوم عدالت دارد کاملاً برداشت های تاریخی و بومی است، اما برداشت هایی که از رقبای صدر مشروطه دارد، از نگاه و زاویه او کاملاً برداشت های خاصی است؛ یعنی تفاوت بین این طرف با آن طرف را درست نمی توانست تشخیص بدهد. آیت الله طالقانی در تعلیق به

تنبیه الامه به این مساله توجه کرده است. ایشان در تعلیقاتی که 50 سال بعد بر کتاب میرزا می زند به این نکته ای اشاره می کند ما بعد از انقلاب اسلامی در میان نخبگان، فقیهان و عالمان دینی، نیاز به فلسفه سیاسی دینی و اسلامی داشتیم تا فراتر از فقه سیاسی اولاً ابعاد دیگر فلسفه سیاسی را به صورت خودآگاه و در گفت وگوهای علمی فعال کنیم و دوم اینکه این ابعاد فلسفه سیاسی را در تعامل و گفت وگو با بخشی از نخبگانمان قرار دهیم که با جهان مدرن و فلسفه های سیاسی مدرن آشنا شده بودند و آن فلسفه ها بخشی از هویت آنها شده بود تا قدرت گزینش و انتخاب را به آنها بدهیم، متأسفانه این خلأ یک خلأ جدی بود و قاعدتاً باید بخشی از جامعه به این مسئله می پرداخت این خلأ را کسانی که از فضای سنتی دینی و محیط های کاملاً دینی بیرون می آمدند و با رقیبان فکری خود در عرصه اندیشه اجتماعی و سیاسی مواجه می شدند به سرعت احساس می کردند و می دانستند که با آنها با ادبیات فقه سیاسی نمی شود سخن گفت البته می فهمیدند که هنجارهای خودشان با آنها فرق دارد، اما مباحث هنجاری و انتقادی چون مبتنی بر لایه های عمیق تر فلسفه سیاسی است سرنوشتش باید در آن لایه ها تعیین شود و از اندیشه فقهی افق نمی توانستند سخن بگویند. لایه پایین تر هم که لایه عملیات اجرایی بود، دیگر جای گفتگو نبود. قاعدتاً باید مراکزی در دانشگاه ها و در حوزه ها به فکر پرکردن این خلأ می بودند. بدین منظور برخی از مراکز از جمله مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم که در آن زمان درست شد، و قبل از آن کتابخانه سیاسی بود با همین رویکرد به وجود آمد. البته بخش های دیگری هم بودند که به حوزه مسائل اجتماعی می پرداختند و سعی می کردند که این فاصله را پر کنند، بدون شک مؤسسه در راه حق که از قبل از انقلاب به این مسائل می پرداخت و یک مجموعه آموزشی به اسم باقرالعلوم تحت اشراف حضرت آیت الله مصباح را درست کرد که ساختمان باقرالعلوم در مقابل مدرسه حجتیه واقع شده بود.

البته بین این دو کانون یک هدف مشترک با یک تفاوت هایی وجود داشت. هدف مشترک ایجاد گفتگو بین فضاهای معرفتی دینی و مدرن در غیر از حوزه فقه بود، یعنی در یک لایه های نظری بود، اما جهت افتراق این بود که مؤسسه در راه حق بیشتر به ابعاد کلامی و فلسفی می پرداخت و مسائل فلسفه دین، مورد توجه و کانون نظر آنها بود و اندیشه و فلسفه سیاسی در کانون توجهات آنها نبود. البته بعداً آن مجموعه به صورت مؤسسه پژوهشی آموزشی امام خمینی درآمد و همزمان با آن سعی کرد تا جایگاهی را در آموزش عالی به صورت رسمی پیدا کند و چون باقرالعلوم که زیر پوشش دفتر تبلیغات بود و در شورای عالی انقلاب فرهنگی به صورت یک مجموعه رسمی مجوز گرفته بود، مجموعه حضرت آیت الله مصباح مجبور شد که با این اسم فعالیت نکند و تبدیل به مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی شود. عملکرد این دو مؤسسه به اسم باقرالعلوم امر را بر اعضای شورای انقلاب فرهنگی مشتبه کرد. و بسیاری از اعضای شورا وقتی که به رسمی شدن باقرالعلوم به عنوان یک مؤسسه رأی مثبت دادند، نمی دانستند که کدام یک بوده است و فکر می کردند به مؤسسه امام خمینی (باقرالعلوم گذشته) رأی داده اند، به همین دلیل مؤسسه آقای مصباح ناگزیر شد اسم مؤسسه را عوض کند.

فرق دوم این بود که ابتدا در مؤسسه در راه حق حضرت آیت الله مصباح، استادی، خرازی و مجموعه ای از فضلای حوزه و شاگردان مرحوم آیت الله طباطبایی بودند، اما مجموعه ای که دفتر تبلیغات داشت، عده ای از جوانان بسیجی و یا جوانان همراه با انقلاب بودند که به لحاظ انگیزه کاملاً مذهبی و بسیجی بودند، اما عناصر قوی حوزوی که بتواند نوعی مدیریت معرفتی انجام بدهد در این مجموعه وجود نداشت. و همین مساله مجموعه را بیشتر در مسیر انتقال آموزه های مدون قرار می داد و مانع از آن می شد تا گفت وگوی عمیق علمی بین دو حوزه معرفتی پدید آید.

یک مجموعه سومی هم بود و آن مجموعه دفتر همکاری حوزه و دانشگاه بود که همزمان با سال های 58 و 59 و بعد از انقلاب فرهنگی شکل گرفت ابتدا با حضور آیت الله مصباح بود بعد یک دوره رکودی را پیدا کرد و در آنجا چند گروه فعال شدند، در آنجا اندیشه و دانش اجتماعی، روانشناسی، علوم تربیتی، حقوق و حتی مدیریت فعال شد، ولی علوم سیاسی و فلسفه های سیاسی فعال نشد. و بعد هم که گروه علوم سیاسی در آنجا شکل گرفت، ضعیف ترین گروه نسبت به گروه های دیگر بود و هنوز هم بعد از 30 سال این گروه در قیاس با گروه های دیگر ضعیف تر است. من مقایسه ای را بین این دو بخش می کنم که مقایسه خوبی است: اول اینکه: بخش مؤسسه امام خمینی از عقبه فلسفی قوی تری برخوردار بود و دوم اینکه با حضور خود آقای مصباح ادامه داد و سوم مباحث معرفت شناختی و مباحث فلسفه دین در آنجا بیشتر در کانون توجه بود و علوم دیگر در رده های بعدی قرار می گرفت، اما در دفتر همکاری های حوزه و دانشگاه، ابتدا حضرت آیت الله مصباح بودند، ولی بعدها برخی از شاگردان ایشان آنجا را اداره می کردند، منتهی در آنجا مباحث کلامی و فلسفی در کانون توجه نبود. علوم انسانی، مثل علوم اجتماعی، علوم تربیتی، روانشناسی و مدیریت بیشتر بدون یک عقبه فلسفی دنبال می شد. در باقرالعلوم، علوم سیاسی در کانون توجهات بود و در دو بخش دیگر علوم سیاسی با این شدت و کمیت نبود و در این حد روی مسئله متمرکز نبودند. من به این سه مؤسسه اشاره کردم، ولی کار به این سه ختم نمی شود و مراکزی مانند دانشگاه مفید، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه نیز فعالیت های آموزشی و پژوهشی داشته اند. البته دانشگاه مفید الآن صرفاً یک دانشگاه حوزوی نیست.

دکتر سید صادق حقیقت: اولین نقطه قوت این مراکز همان مسئله ای است که الآن به آن اشاره کردم و آن این است که این مراکز تا اندازه ای کادر اجرایی و علمی کشور را آماده می کنند و کسانی که فارغ التحصیل مراکز حوزوی - دانشگاهی هستند، در پست های مهمی در کشور مشغول به خدمت هستند که از این نظر نقطه مثبتی برای این مراکز است. علاوه بر این، اصل آشنایی طلاب با علوم سیاسی به شکل آکادمیک امر مبارکی است؛ زیرا علوم سیاسی - که عمدتاً در دانشگاه ها هست - اساساً علومی است که از غرب آمده و لذا آشنایی حوزویان با علوم آکادمیک عمدتاً غربی، باعث نقد و بررسی آن علوم و نیز بومی کردن آن دانش خواهد شد.

مسئله سومی که از نقاط قوت این مراکز محسوب می شود این است که برخی از علوم، علوم بین رشته ای هستند. به طور مثال از نزدیک شدن علوم سیاسی به علوم حوزوی، علوم بین رشته ای حاصل می شود، مانند فقه سیاسی، که کسانی می توانند در رشته فقه سیاسی به عنوان یک دانش بین رشته ای تخصص پیدا کنند که هم در حوزه تخصص داشته باشند و هم در یک رشته دانشگاهی.

البته اگر بخواهیم به برخی از نقاط ضعف مراکز حوزوی و دانشگاهی بپردازیم، باید به چند نکته اساسی اشاره کنیم: اول این است که ببینیم این گونه مراکز برای چه هدفی به وجود آمده اند. اگر به اساس نامه های این گونه مراکز رجوع کنیم، می بینیم که از جمله اهداف این گونه مراکز، تولید علم در حوزه دانش های جدید، مانند دانش علوم سیاسی و تربیت افرادی است که در هر دو جنبه تخصص داشته باشند، اما آیا پس از گذشته سه دهه از پیروزی انقلاب پر شکوه اسلامی به این اهداف رسیده ایم. به طور مثال تا چند سال اخیر بعضی از دروس رشته علوم سیاسی، متون خاصی نداشتند و اساتید همواره با جزوه و جمع آوری مقالات این درس ها را تدریس می کردند. پس اولین ضعف و آسیب این است که این گونه مراکز دانشگاهی و حوزوی از اهداف اولیه خودشان تا اندازه ای دور شده اند.

نکته دوم این است که این گونه مراکز تا آنجایی که بنده اطلاع دارم، برنامه های دراز مدت و برنامه ریزی راهبردی ندارند. در برنامه راهبردی، رسالت یک مؤسسه و سپس اهداف بلندمدت، میان مدت و کوتاه مدت سپس برنامه های بلند مدت، میان مدت، کوتاه مدت مشخص می شود، به گونه ای که هر گامی که این گونه مؤسسه ها در راستای رسالت خود برمی دارند، در برنامه و اهداف کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت آنها معنادار می شود. و لذا این گونه مراکز نه تنها برنامه راهبردی مشخصی ندارند، بلکه به نوعی از روزمرّه گی و شخصی شدن امور دچار شده اند و نتیجه روزمرّه گی این است که: چو فردا شود فکر فردا کنیم، چون فردا بیاید تصمیم می گیریم و برنامه ای برای فردایمان می ریزیم و اجرا می کنیم. و نتیجه شخصی شدن امور این است که مسائل و امور نهادینه شده و شخص محور شود. بنابراین با رفتن یک شخص بسیاری از برنامه های نهاد و سازمان تغییر می کند.

مسئله دیگر ضعف جدی در حوزه اجرایی است. بین این گونه مراکز حوزوی و دانشگاهی با قوای سه گانه ارتباط چندانی وجود ندارد. البته ارتباط هست، اما ارتباط تعریف شده ای نیست گویا مدیریت و سیاست مداران خودشان را از این گونه مسائل بی نیاز می بینند و عمل سیاسی و یا عمل اجتماعی خودشان را به شکلی انجام می دهند که چندان به نتایجی که در این گونه مراکز گرفته می شود، بها داده نمی شود. در این زمینه مثالی عرض کنم: یکی از مسائلی که پس از انتخابات کشورمان در ذهن توده مردم به وجود آمده این است که ما به چه میزان باید به نهضت های آزادی بخش و یا کسانی که برای اسلام و آزادی خودشان در جهان اقدام می کنند کمک کنیم. به طور مثال، با بودجه محدودی که کشورمان دارد، ما به حزب الله لبنان و یا جنبش هایی مانند جنبش حماس کمک می کنیم. حال سؤال این است که آیا این مسئله وظیفه دین ماست، یا وظیفه سیاسی ماست و یا اینکه هیچ کدام نیست؟ به نظر می رسد که این شبهه در ذهن مردم، خصوصاً پس از انتخابات به وجود آمده است و این سؤالی است که من پاسخ آن را در سال 76 در کتاب «مسئولیت های فراملی» دادم. پاسخ من این بود که به طور قطع و یقین، مسئولیت ما فراملی است؛ زیرا براساس روایت پیامبر اکرم(ص) «من اسلم و لم یتهم بأمور المسلمین، فلیس بمسلم» این وظیفه دینی ماست که به دیگران کمک کنیم، اما خارج از قدر متیقن، مسئولیت های فراملی مسئله ای است تخصصی که متخصصان باید بنشینند و بحث کنند که به چه مقدار باید مسئولیت های فراملی را نسبت به منافع ملی اولویت بدهند. و یا منافع ملی را نسبت به مسئولیت های فراملی، ولی کانّه این گونه تحقیقات و کتاب ها که مبتنی بر قرآن، روایات و تخصص دانشگاهی است، مغفول مانده و کسانی که عمل سیاسی می کنند از این گونه پژوهش ها بی نیاز هستند.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر فیرحی: خوشحالم از اینکه چنین بحث هایی را دنبال می کنید. همان طور که می دانید، گرایش اندیشه سیاسی که در ادبیات خارجی تحت عنوان نظریه های سیاسی مطرح است، بخشی از دانش سیاسی و یا به طور کلی علوم سیاسی است که نزدیکی زیادی به دین و فلسفه دارد و در واقع نظری ترین بخش دانش سیاسی هم تلقی می شود. سابقه دیرینه دانش سیاسی در حوزه علمیه قم، زیاد طولانی نیست و علی القاعده باید انقلاب اسلامی و تشکیل نظام جمهوری اسلامی را نقطه عطف ورود این بحث ها به حوزه دانست. از لحاظ تاریخی هم ما در ایران تجربه ای در حدود 25 الی 30 سال در رشته های علوم سیاسی داریم و اولین مرکزی که در زمینه علوم سیاسی شروع به کار کرد، دفتر تبلیغات اسلامی بود که در ابتدا به صورت یک دفتر کوچک، بعدها به تدریج در قالب مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم و بعدها به صورت دانشگاه باقرالعلوم فعالیت کرد و این رشته از علوم در آن تدریس می شد و بعد از آن دانشگاه هایی، مثل مفید، مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی(ره) نیز شروع به جذب دانشجو و آموزش دادن آن ها کردند. تعدادی از طلبه هم قبل از اینکه در این قالب آموزش ببینند به صورت یک ابتکار فردی به دستگاه های دولتی رفته و در رابطه با این رشته ها تحصیل کرده بودند، که تعدادی از آن ها جزء مؤسسین این رشته ها در دانشگاه های حوزوی بودند.

بعد از انقلاب اسلامی، ما شاهد دو دسته از مراکز آموزش مختلط به معنای آموزش های مرکب هستیم که یک سری از آن ها مانند دانشگاه امام صادق(ع) در تهران شکل گرفت و یک سری هم در قم. البته در تهران مراکزی مثل مدرسه عالی شهید مطهری و مانند آن بودند که ممکن است این گونه مراکز در شهرهای دیگر هم باشد، منتهی خصلت مراکز آموزشی تهران بیشتر تکیه بر مسائل اجرایی بود و آدم احساس می کرد که حضرت آیت الله مهدوی کنی و دیگران درصدد تربیت نیروهای اجرایی برای نظام جمهوری اسلامی هستند، که شناختی هم از دانش های حوزوی داشته باشند؛ یعنی پایه آن بر همین دروس بود، ولی پسوندی هم به آن ها اضافه می کردند؛ مثلاً علوم سیاسی و معارف اسلامی، حقوق و معارف اسلامی، اقتصاد و معارف اسلامی و به همین صورت رشته های دیگر و تعداد واحدهای درسی بیشتر که بتوانند با دروس اسلامی آشنا شوند.

عکس این قضیه در حوزه و مؤسسین این رشته ها بود که از درون طلبه هایی که 7 - 8 سالی در حوزه بودند، کسانی را به عنوان داوطلب آموزش در این رشته ها جذب می کردند.

در واقع این ها اساساً به فکر آموزش دروس حوزوی در کنار دروس دانشگاهی نبودند؛ زیرا ساعت و وقت آموزش را در عصر قرار داده بودند تا طلبه ها بتوانند صبح ها در دروس حوزه شرکت کنند. و بعد برای این که بتوانند کنترلی داشته باشند، هر سال یک پایه قبولی حوزوی از آن ها می خواستند.

معنای این کار این بود که مراکز آموزش حوزوی پایه است، نه دانشگاه. این امر باعث شد تا تعدادی از طلبه ها که آشنا به این رشته ها بودند رشد پیدا کرده و حتی به دوره دکتری برسند و از این طریق به دیگر دانشگاه های کشور راه پیدا کنند، و در حال حاضر تعدادی از آن ها در مراکز دانشگاهی و تعدادی هم در مراکز پژوهشی مشغول به فعالیت هستند که حضور آن ها بسیار مؤثر است. این روش، شکل عمومی نظام آموزشی است، اما این که رشته علوم سیاسی چه نقاط ضعف و قوتی در حوزه دارد، من احساس می کنم که از دو جهت باید به قضیه نگاه کرد: یکی از لحاظ وضعیت خود ایران و دیگری از زاویه رابطه دین و سیاست در اسلام.

همانطور که می دانید مبنای اندیشه های اسلامی پیوند دین و سیاست است، بنابراین نظریه هایی هست که دین داران را به حوزه سیاست می کشاند و نظریه هایی هست که دین داران را، به خصوص علمای دین را با سیاست گره می زند و سیاست هم چیزی نیست که با تجربه بتوان آن را یاد گرفت و علی القاعده احتیاج به آموزش و تحقیق و نیز داشتن تخصص دارد. امروزه قضایای تخصصی آنقدر جدی شده اند، که حتی اگر فردی بخواهد در آزمون راهنمایی و رانندگی هم شرکت کند باید یک کتاب درباره راهنمایی و رانندگی بخواند. بنابراین، یکی از انگیزه هایی که مؤسسات، مراکز آموزشی - پژوهشی و نیز طلبه ها را به این بحث ها کشاند، همین ماهیت ربطی است، که بین دین و سیاست در کلیت مسئله و بخصوص در اندیشه حضرت امام(ره)، بنیانگذار این قضیه است. البته یک مطلب هم به تضاد تاریخی موجود در ایران برمی گردد؛ زیرا ما در ایران از سال های 1300؛ یعنی سال های تأسیس حوزه و دانشگاه، شاهد تضادی بین دانش آموختگان حوزه و دانش آموختگان دانشگاه هستیم؛ زیرا از یک سو دانش آموختگان حوزه آشنای به علوم جدید نبودند و از سوی دیگر دانش آموختگان دانشگاه هم با سنت های اسلامی آشنا نبودند. بنابراین هر دو طرف کارآیی های خود را از دست می دادند و لذا تلاش عمده این بود که یک روزی به یک چنین آشتی ای برسند و این مسئله ای بود که هر وقت صحبت از طلبه و یا دانشجو از این زاویه می شد، خیلی ها استقبال می کردند و می گفتند که شاید وحدت حوزه و دانشگاهی که آرزوی خیلی ها هست، در قالب این نوع درس ها و دانش آموختگان تحقق پیدا کند و این نکته ای بود که وجود داشت. محسنات این نوع آموزش ها، این است که تا آنجا که ممکن است سعی کنیم تا علوم جدید را وارد حوزه کنیم و طبیعتاً از طریق همان طلبه ها علوم حوزه فرهنگ حوزوی را در قالب آثار، تدریس و عضو هیأت علمی به دانشگاه ببریم. این از محسنات این کار است؛ یعنی طلبه ها به خاطر وجود انگیزه های اعتقادی، به علاوه انگیزه های رایج یک دانشجو، احساس می کنند که انگیزه بیشتری برای کار کردن دارند.

اما راجع به مشکلاتی که این نوع نظام های آموزش پیدا کرده اند، بخشی از آن خاص حوزه است و بخشی دیگر مشکلات عمومی نظام آموزشی ماست. مشکلات عمومی نظام آموزشی ما این است که اساساً در جامعه ما علوم انسانی در حاشیه قرار گرفته است. یعنی هنوز کسی اهمیت آن ها را نمی داند - نه تنها در حاشیه است، بلکه یک نوع بدبینی به آن نیز وجود دارد. به عنوان نمونه، در گذشته حوزویان نسبت به دانش آموختگان دانشگاه ها بدبین بودند، و لذا آدم فکر می کرد که اگر حوزویان با دانشگاه ها آشنا شوند، این بدبینی از بین خواهد رفت، که متأسفانه بر عکس، نه تنها این اتفاق نیافتاد، بلکه طلبه هایی که دروس دانشگاهی می خواندند مورد بدبینی حوزه قرار می گرفتند؛ یعنی یک نوع شک و تردید و بی اعتمادی در حوزه نسبت به این گونه از دانش آموختگان وجود دارد و در رأس آن ها رشته سیاسی است، علت آن هم این است که بالاخره کار یک متخصص عالم سیاست یا اندیشمند سیاسی این است که بتواند بگوید که ممکن است در اینجا خطایی باشد و یا ممکن است در آنجا نظری وجود داشته باشد. معمولاً جامعه و بخصوص قدرت حاکمه از پذیرش این افراد امتناع می کند و بلکه آن ها را می زند. طلبه ها را می زند. به عنوان مثال اگر کسی در اقتصاد نظر بدهد، ممکن است کمتر به او ایراد بگیرند، ولی در آنجا من شنیدم که یک نوع بدبینی به دانش آموختگان است و هر کسی که اطلاعاتی غیر از اطلاعات رایج حوزوی یاد بگیرد و به جای اینکه توسط حوزه جذب شود، مورد طرد و بی مهری قرار می گیرد.

من خاطره ای در این باره دارم: اوائل سال 70 بود که من کارشناسی ارشد می خواندم و تعدادی از طلبه ها که دروس حوزه می خواندند و در حوزه هم خیلی خوب رشد کرده بودند، داوطلب دانشگاه ها شدند رئیس حوزه علمیه آن وقت آیت الله مؤمن و معاونش آیت الله قاضی بود. یک بار من به خاطر اینکه دلم با سرنوشت حوزه گره خورده بود با خودم گفتم که نزد آقایان برم و حرفم را بزنم، شاید به حرف من گوش بدهند، لذا نزد آیت الله مؤمن رفتم ولی به من اجازه ندادند. نزد آیت الله قاضی رفتم، ایشان کمی قبول کردند و گفتند که من از آیت الله مؤمن وقت می گیرم و با هم نزد ایشان برویم و صحبت کنیم. خلاصه صحبت من در آنجا این بود که شما به جای اینکه یک نوع نگاه منفی به طلبه هایی که به دانشگاه ها می روند داشته باشید رابطه این افراد را با حوزه قطع نکنید و به جای اینکه شهریه آن ها را قطع کنید، می توانید کار بهتری انجام دهید. گفت که مثلاً چه چیزی؟ گفتم: اینها که چیزی از شما نمی خواهند، شما یک تعهدی از اینها بگیرید که هرکس به دانشگاه رفت، اولاً: هر سال باید در اینجا یک پایه پیشرفت داشته باشد و بیاورد، و ثانیاً تعهد بدهد، که بعد از اتمام دوران دانشگاهی اش، به جای اینکه عضو هیأت علمی دانشگاه تهران شود و یا تربیت مدرس باشد، همان رشته را به مدت 5 - 10 سال در حوزه تدریس کند. حرف من این بود: به جای اینکه به طلبه ها ایراد بگیرید و آن ها را طرد کنید، بیاید و از آن ها تعهد محضری بگیرید - همانطوری که آموزش و پرورش و دانشگاه تعهد می گیرد - که ما شهریه شما را می دهیم، بعد که فارغ التحصیل شدید حدود 5 - 6 سال در حوزه و در همان رشته درس بدهید و طلبه ها را با این رشته ها آشنا کنید. من چنین پیشنهادی را دادم و الآن هم فکر می کنم که این پیشنهاد مهم است؛ یعنی ما الان احتیاج داریم که طلبه ها را به واتیکان بفرستیم تا با مسیحیت آشنا شوند و بیایند به طلبه ها بگویند. این چه وضعی است که طلبه های ما هنوز فقط از مسیحیت قرن چهارم اسلام خبر دارند؛ یعنی از چیزهایی صحبت می کنند که الآن دیگر نیست. طلبه ها باید با قوم یهود آشنا شوند، از وهابیت خبردار شوند. چند سال از حوزه، طلبه بورسیه بگیرند و با اتکای به حوزه تحقیق کنند و بیایند بگویند که من مثلاً وهابیت شناس هستم، من رفته ام و مسیحیت و دیگر فرقه ها را درک کرده ام. این فرد می تواند به طلبه ها و حوزه کمک شایانی کند. یا مثلاً اقتصاد خوانده، بگوید که این اقتصاد چیست؟ آیا معاملات ما فرق کرده یا نکرده؟ چه کار باید بکنیم؟

بعدها من شنیدم که خیلی از افراد رفتند و پیشنهادهایی شبیه پیشنهاد من را به این آقایان دادند، اما هنوز هم حوزه این تصمیم را نگرفته است؛ یعنی هنوز هم حوزه، طلبه فارغ التحصیل دوره دکتری در سطح دانشیار، استاد و استادیارش را که رشته علوم سیاسی و یا فلسفه خوانده باشد را از خودش نمی داند و اصلاً با او ارتباطی ندارد بنابراین اشکالی که وجود دارد این است که هنوز هم تفکر نوینی بر حوزه حاکم نیست و حوزه طلبه ها را به صورت کلی، در یک قالب و به یک نحو تربیت می کند. فرض کنید ما در مجموع 100 هزار نفر طلبه داریم که از این صدهزار نفر، بیست هزار نفر هم مجتهد شوند - آن هم در یک قالب های شبیه به هم - و بقیه هم به بحث های دیگر بپردازند، در این صورت اگر کسی به حوزه نگاه کند، می بیند که در حوزه انواع رنگ و بو وجود دارد، ولی این تلقی وجود ندارد. و چون این تلقی وجود ندارد، به جای اینکه طلبه ها را تشویق کنند و نظام وظیفه آن ها، شهریه آن ها و نظام آموزشی آن ها را حل کنند تا این مراکز شکل بگیرد، شروع به زدن این مراکز کردند و آنگونه که من الآن شاهد آن هستم، این مراکز به قهقرا حرکت می کنند و این طور نیست که رشد مطلوبی به مانند سال های 76 - 77 و 80 داشته باشند؛ یعنی سال های دهه 70 به بعد؛ یعنی بعد از جنگ، موجی از اراده طلبه ها برای ساختن به وجود آمد، که دیگر این اراده در بین طلبه ها نیست، و من فکر می کنم که بخشی از آن ذهنیت حاکم بر حوزه هاست. ممکن است طلبه ای انتقاد کند و دیگری نظری داشته باشد (اصلاً ذات حوزه این است) نباید به طلبه ای که در حوزه رشد کرده شک کنیم؛ زیرا به رغم تفاوت های جزئی موجود، همه آن ها طلبه هستند. من احساس می کنم که این ذهنیت هنوز هم به وجود نیامده و هیچ کس هم به فکر این نیست که آن را جا بیاندازد، و دانشگاه های حوزوی یواش یواش تبدیل به تشریفات خواهند شد. و در حقیقت در حوزه یک نوع حاشیه سازی صورت گرفته که من اسم آن را مکانیزم خود دیگرسازی گذاشته ام، که متأسفانه در حوزه در حال رشد است.

حجت الاسلام و المسلمین نوروزی: به تعبیر مقام معظم رهبری، ما وارد دهه چهارم انقلاب به نام دهه عدالت و پیشرفت شده ایم، که این موضوع می تواند مورد توجه باشد، بنابراین، پرداختن به مسائل سیاسی با توجه به اعتقاد ما مبنی بر اینکه اسلام دینی است که از جامعیت و جاودانگی برخوردار است و نیز سیاست که رنگی از ساحت های مهم اندیشه اسلامی است که همواره در طول تاریخ مورد توجه رهبران و عالمان دینی ما بوده است، از اهمیت بیشتری برخوردار است؛ زیرا انقلاب اسلامی یک نقطه عطف بسیار مهم در پرداختن به مسائل سیاسی و اندیشه اسلامی است. با شروع نهضت امام خمینی مسائل سیاسی برای خیلی از بزرگان ما حائز اهمیت بود، از جمله مرحوم شهید بهشتی، شهید مطهری، آیت الله مصباح (حفظه الله) و برخی از بزرگان دیگر، مجموعه ای بودند که مسئله حکومت اسلامی و نظام اسلامی یکی از موضوعات مورد بحث آنها بود، که به لحاظ علمی و تئوریک هم کارهای زیادی در این زمینه انجام دادند، ولی این مسئله به صورت منظم و به طور سیستمی پس از انقلاب مورد توجه قرار گرفت و مجموعه هایی در حوزه علمیه قم احساس وظیفه نموده و به این مسئله پرداختند. به هر حال ظهور انقلاب اسلامی، دارای ویژگی ها و مختصات خاصی بود: یکی از شاخصه های بسیار مهم انقلاب اسلامی این بود که یک تحول عظیم اجتماعی بر پایه اسلام روی داد و این تحول یک تحول فرهنگی بود و قاعدتاً استمرار انقلاب اسلامی نیازمند بازتولید اندیشه اسلامی براساس منابع دینی در ساحت های مختلف از جمله سیاست بود. این مسئله موجب شد که حوزه های علمیه، علوم انسانی و از جمله علم سیاست را مورد توجه خودشان قرار بدهند و از طرف دیگر چون جنس انقلاب اسلامی با جنس تحولات مشابه در جوامع غربی متفاوت بود، دانش خاص خودش را می طلبید؛ یعنی دانش سکولار غربی به جای اینکه انقلاب اسلامی را به اهداف خودش نزدیک کند، آن را از اهداف خودش دور می کرد و طبیعی بود که ما به سمت ایجاد دانش هایی در حوزه علمیه برویم که قادر باشد براساس منابع اسلامی این نیاز نظام اسلامی را تأمین بکند. منتهی واقعیتی که در دنیای خارج اتفاق افتاد و ما شاهد آن بودیم این است که، زمانی که دانش های سیاسی در حوزه رواج پیدا کرد در عین نقاط قوتی که قابل طرح است - باعث ایجاد برخی آسیب ها و کاستی ها شد - به نظر من مهم ترین ضعف مجموعه های حوزوی در حوزه علم سیاست این بوده و هست که علم سیاست نظام دانشگاهی، مهمانی بود که قاعدتاً توسط حوزه قم مورد میزبانی قرار گرفت. هدف این بود که ما را با مسائل سیاسی و با اسکلت و موضوعات این دانش آشنا بکند، که این موضوعات و مسائل براساس مبانی دینی مورد کاوش دینی قرار بگیرد، اما متأسفانه اتفاقی که رخ داد این بود که در بعضی از مجموعه های حوزوی - دانشگاهی تبدیل به متن شده و در واقع خودش میزبان و تبدیل به یک مجموعه دانشگاهی شده است. به عبارت دیگر، در حقیقت رسالت انقلاب اسلامی و حوزه علمیه به طور کلی، این بوده و هست که نظام دانشگاهی را به سمت اندیشه اسلامی متحول کند، ولی آنچه که اتفاق افتاد این بود که ما در بعضی از مجموعه ها رنگ دانشگاهی به خودمان گرفتیم و این یکی از آفت های بسیار مهمی بود که در حوزه ها ما شاهد آن بودیم.

به هر حال مهم ترین معضل و مسئله ای که در حوزه های علمیه رخ داد این بود که ما دانش سکولار غربی را وارد حوزه کردیم و چندان تحولی ایجاد نشد. البته اگر ما همین پدیده را مورد آسیب شناسی قرار دهیم، به نظر می رسد که از عوامل متعدد نشأت می گیرد: نکته اول اساتیدی هستند که در این دروس مورد استفاده قرار گرفتند، در واقع خودشان ایدئولک اندیشه های غربی بودند و در آموزش های خودشان صرفاً دنبال آموزش نبودند، بلکه به دنبال تلقین آن ایده ها، اهداف و انگیزه ها بودند.

نکته بعدی، اینکه اگر ما در حوزه یک عقبه فکری ایجاد می کردیم، یعنی راجع به مبانی فلسفی و مبانی اعتقادی این قوت لازم را در دانشجو ایجاد می کردیم، شاید کمتر دچار این مشکل بودیم که الآن دچار آن شده ایم. به هر حال معضلاتی به وجود آمده که به نظر من یک آسیب جدی است. من حکم کلی صادر نمی کنم، ولی به طور عمومی حوزه منفعل شد و در ساحت های مختلف و در برخی از این مجموعه ها دانشگاه را پذیرفت؛ یعنی شما خیلی از سرآمدهایش را متأثر می بینید و این خیلی شایسته نیست، به نظر من بخشی از این معضل ناشی از محتوا و استاد است و بخشی از آن را باید ساختاری ببینیم؛ ساختاری به معنای تقویت مبانی فکری که بتواند تا حدودی در مقابل این دانش وارداتی به ما غنای فکری بدهد.

به نظر می رسد که اگر اینها مورد غفلت واقع شود، هر که باشد دچار انفعال خواهد شد یعنی این گونه نیست که بگوییم این محیط دچار انفعال می شود و این محیط دچار انفعال نمی شود. و از طرف مقابل، ما در دانشگاه ها خیلی تأثیرگذار نیستیم. ما در ساحت انقلاب فرهنگی نهایت کاری که کردیم این بود که یک سری دروس عمومی را وارد حوزه کردیم و در رشته خاصی فرض کنید 10 - 15 واحد درسی سیاسی اسلامی وارد کردیم که این کار به صورت مُسکّن می توانست مفید باشد و شاید در طول چند سالی که آغاز این حرکت بود و فضای اجتماعی هم متناسب با دین بود، یعنی دهه اول انقلاب می توانست مسئولیت بیاورد و با توجه به محیط خودمان باشد، ولی بعد از آن این درس ها مورد بی توجهی قرار گرفت و حتی دچار کوتاهی و توهین قرار گرفت. به این معنا که، درس هایی بود که در حاشیه درس ها مطرح می شد و مدرسان به نامی که بتوانند این درس را ارائه بکنند و بتوانند هدف درس را تأمین کنند، تأمین نشد. یعنی اندیشه غربی این درس ها را دور زد و این درس ها خیلی موفق نبودند. و لذا یک مُسکّن بود که کارساز نبود. بنابراین، تحولی که می بایست اتفاق بیافتد که بتواند این معضل را حل بکند، این است که ما مؤلفه های سیاسی را از منظر دینی نگاه کنیم و یا اگر درسی با اندیشه های غربی هست در کنار آن نقدی هم داشته باشیم، در حالی که این چنین نیست؛ و نتیجه آن این شده که خروجی این رشته، نه همه آن، بلکه بخش هایی از آن متناسب با دانش سکولار علم سیاست است.

فارغ التحصیلان حوزوی رشته های سیاسی، تا چه حد در خدمت اهداف رسالت حوزه قرار می گیرند؟

حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا: در این جا یک بحث دیگری مطرح می شود و آن این است که ما فهمیدیم این مجموعه ها دست کم در محدوده مطالعات سیاسی برای چه منظوری به وجود آمدند؟ برای اینکه بتوانند تولید فلسفه سیاسی را در عرصه معرفتی و نظری داشته باشند و فراتر از فقه سیاسی، گفتگوی فعالی را با نخبگان سیاسی جامعه ایجاد کنند. من وقتی از این خلأ یاد کردم و گفتم که در سده اخیر فقه سیاسی، هم تئوریزه شد و هم فعال شد، این بدان معنی نیست که ما به لحاظ تاریخی و تمدنی، فلسفه سیاسی متناسب با خودمان را نداشتیم، بلکه به این معناست که فلسفه سیاسی پیشین در گفتگوهای معاصر مسکوت بود و فلسفه های جدید به موازات این سکوت وارد شدند و حالا باید آن حوزه های تاریخی فعال می شدند، یعنی اگر فارابی، خواجه نصیر و ابن خلدون سخن گفته اند و اگر دیگران در این زمینه ها مطالبی را بیان کرده اند باید گفت وگوهای آنها ادامه می یافت و اگر هم کم سخن گفته اند، قدم های بعدی برداشته می شد. پر کردن این خلأ با طلبه ای که ادبیات و فقه خوانده است تأمین نمی شود. اگر ما بخواهیم مراتب دانش را نشان دهیم، همانطور که گفتم، فقه سیاسی نزدیک ترین لایه به عرصه عمل است و قبل از آن فلسفه سیاسی است و قبل از آن هم کلام، متافیزیک و مباحث هستی شناختی و معرفت شناختی است. بنابراین دانش سیاسی ای که باید لایه میانی بین فقه سیاسی و دانش های برتر را تأمین می کرد، باید دو کار انجام می داد:

یکی، نظر به حوزه های معرفتی رقیب می کرد؛ یعنی به فلسفه ها و دانش سیاسی مدرن؛ دوم آنکه، ریشه در مبانی فلسفی و معرفت شناختی خود داشت، تا فلسفه و دانش سیاسی متناسب با حوزه فقه سیاسی خود را تولید کند.

مراکزی که در قم به حوزه گفتگوهای مدرن وارد شدند اگر قدرت و قوت بیشتری داشتند، در قلمرو و در حوزه کلام، فلسفه و معرفت شناختی می ماندند و بخش هایی که به فقه سنتی می پرداختند در حوزه فقه بودند. این لایه میانی که آمده تا خلأ فلسفه سیاسی را پُر کند، طلاب جوانی بودند که از سر درس فقه آمده بودند و می خواستند یک خلأیی را پُر کنند که احتیاج به این داشت که اولاً ارتباط فلسفه و علم سیاسی رقیب را با لایه های فلسفی عمیق تر بشناسند؛ یعنی خود دانش سیاسی مدرن را از میانه راه نگیرند و هویت وجودی او را درست بشناسند. ثانیاً دانش سیاسی ای را تولید کنند که متناسب با فقه سیاسی و متخذ از کلام، فلسفه و معرفت شناسی خودشان باشد و ما ورودمان در دهه اول از این زاویه نبود، یعنی طلابی که وارد شدند علقه وجودی و فرهنگی شان با فضای معرفت دینی شان بود و آشنایی آنها با فقه سیاسی خوب بود، اما بسترهای فلسفی لازم را نداشتند. دانش سیاسی و علم سیاسی مورد نیاز، علم و معرفتی بود که باید از دل متافیزیک، معرفت شناسی و فلسفه مطلق ابتدا به صورت فلسفه مضاف می جوشید و بعد در حاشیه این فلسفه مضاف یک دانش سیاسی متناسب با آن بازخوانی و بازسازی می شد و گفتگو ایجاد می شد و این راه سخت و مشکلی بود. در این مقطع 10 - 15 سال کارهای خوبی انجام داده اند، اما چون راه آن چنان که شایسته بود طی نشد در این چند دهه ای که این عرصه فعال شده ایم، نتوانسته ایم نظریه های سیاسی متناسب را تولید کنیم و یا دست کم گفت وگوهای علمی مناسبی را در کنار تولیدات انجام شده راه اندازی نمائیم.

دکتر سید صادق حقیقت: اگر ما به تولیداتی که مراکز حوزویِ دانشگاهی در این زمینه داشته اند نگاه کنیم امیدوار می شویم، اما اگر به جنبه های دیگر نگاه کنیم، احساس می کنیم که هنوز هم نقص های زیادی وجود دارد. وقتی به فارغ التحصیلان مراکز حوزوی - دانشگاهی و کسانی که هم دانش حوزوی را خوب خوانده اند و هم یک رشته تخصصی در دانشگاه ها، مانند رشته علوم سیاسی را خوانده اند، امیدوار می شویم، چون این گونه فارغ التحصیلان هم در کارهای اجرایی کشور و هم در کارهای علمی کشور مشغول به کار بوده و بسیار موفق هستند. بسیاری از دانشگاه ها دارای هیأت علمی هستند که این ها هم در حوزه درس خوانده اند و هم در دانشگاه، و خود این امر، امر مبارکی است؛ زیرا کسی که هم در حوزه درس بخواند و هم در دانشگاه، ارتباطی بین دروس سنتی حوزوی و علوم جدید دانشگاهی در ذهن و آثار قلمی او حاصل می شود، پس اگر به کادرهای اجرایی و علمی کشور نگاه کنیم می بینیم که از میان فارغ التحصیلان حوزه و دانشگاه، کسانی که هر دو بعد را داشته اند، توانسته اند به کشور و انقلاب اسلامی کمک شایانی بکنند. اما مشکلی که در این زمینه وجود دارد این است که سازوکار مشخصی در این زمینه نیست و بیشتر به لیاقت های فردی و روابط اجتماعی باز می گردد، که چه کسی در کدام پست قرار بگیرد و کدام پست اجرایی یا پست علمی را عهده دار شود. بنابراین ما نمی توانیم سازوکار مشخصی را تعریف کنیم که براساس آن بگوییم مثلاً اگر کسی کارشناسی علوم سیاسی و پایه دهم حوزه را خواند یا اگر دکتری علوم سیاسی را در دانشگاه خواند و به درس خارج رفت و درس خارج را در حوزه خواند، نهایتاً به کجا خواهد رسید و کدام پست را احراز خواهد کرد. براین اساس ما نمی توانیم به دانشجویان خودمان توصیه کنیم که شما تحصیلات علوم سیاسی و علوم حوزوی را بخوانید تا از لحاظ اجرایی یا علمی، پست خاصی را کسب بکنید. بنابراین، چون سازوکار مشخصی در این زمینه نیست، بیشتر به لیاقت های فردی و روابط اجتماعی برمی گردد.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر فیرحی: برخلاف عقیده دیگران، از این جهت جواب من مثبت است؛ زیرا در این وانفسای فقدان حضور طلبه های معمم در دانشگاه ها، اگر طلبه ای با لباس روحانی فقط در دانشگاه ها راه برود مهم است، همین که راه برود و هیچ کاری انجام ندهد، باعث می شود که دانشجویان بگویند غیراز مقبره ها، روضه خوانی ها و نماز خانه ها، طلبه ها در دانشگاه هم حضور جدی دارند، همان طور که در جبهه ها هم بودند. من خودم شخصاً نظرم این است که طلبه باید در کوه نوردی هم شرکت کند تا مردم ببینند که طلبه ها هم کوه می روند و این طور نباشد که تصور کنند کوه رفتن جای آدم هایی غیراز ما روحانیون است و هرکس که مؤمن و مقید است نباید به کوه برود. من معتقدم که در آموزش و پرورش و حتی در رانندگی هم طلبه ها باید باشند زیرا صرف وجود طلبه با لباس خیلی مهم است؛ زیرا اینها ابزار حفظ علقه مذهبی دانشجویان در دانشگاه ها هستند. همین که کسی درس را با بسم الله و قرآن و آیه و حدیث شروع می کند، دانشجو می فهمد. مثلاً طلبه ای که به زبان مسلط است و به تئوری غربی ها به اندازه دانشجو مسلط است، دانشجویان به این طلبه اعتماد می کنند. من فکر می کنم هریک از این طلبه ها چه با قلم، چه با بدن، چه با زبان و چه با حضور اثر مهمی در دانشگاه ها دارند و اگر این ها را نمی بینیم باید زاویه دیدمان را عوض کنیم.

مشکلی که ما داریم این است که همه را در یک قالبی تربیت می کنیم و فکر می کنیم که همه باید بلد باشند که قرآن قرائت کنند، با صوت بخوانند و یا روضه بخوانند، ولی می شود طلبه ای تربیت کنیم که بتواند برای بچه ها کلاس بگذارد. شما می توانید طلبه هایی را در سطح لیسانس، فوق لیسانس و دکترا تربیت کنید تا در مجامع بین المللی از مذهب دفاع کنند. ممکن است یک عده انتقاد کنند و انتقاد داشته باشند، اما شما هرکسی را که نگاه کنید می بینید یک زبانی دارد که وقتی باز می شود با زبان دیگر متفاوت است.

من خاطره ای از شهید مطهری دارم که خوب است آن را بیان کنم: استاد شهید مطهری می گفت که یکی از دوستان ما می گفت: من در تحلیل جامعه خودمان به منطق ماشین دودی قائل و معتقدم. پرسیدند که ماشین دودی چیست؟ گفت ما در آن زمان در منطقه شاه عبدالعظیم می نشستیم، در ایران اصلاً قطار نبود و تنها یک قطار بود که از تهران به عبدالعظیم حسنی می رفت که آن را ماشین دودی نامیده بودند. وقتی که این ماشین دودی می ایستاد، همه بچه ها دورش جمع می شدند و می گفتند چقدر قشنگ است. اتاقش، صندلی اش، چقدر زیباست، اما وقتی که ماشین حرکت می کرد، بچه ها شروع می کردند به سنگ زدن آن، بعد می گفت: من احساس می کنم که جامعه ما هم همین طور است. اگر به فرض طلبه ای با ظاهری آراسته و لباس و عمامه زیبا در فیضیه بنشیند و هیچ حرفی نزند، همه می گویند چه طلبه زیبایی و همه به او احترام می کنند، ولی اگر همین فرد شروع کند به نوشتن، همه او را می کوبند. این همان منطق ماشین دودی است.

الآن جامعه ما همین طور است، من احساس می کنم افرادی که با دلی مملو از عشق به مذهب و صیانت از حوزه و با حفظ شئون لباس روحانیت، هم درس حوزه را می خوانند و هم دانشگاه را، به جای اینکه به آن ها کمک کنند و آن ها را حمایت و تشویق کنند، از آن ها انتقاد نموده و آن ها را رد می کنند، که متأسفانه این امور خوش آیند حوزه و طلبه ها نیست.

حجت الاسلام و المسلمین نوروزی: حرکت کلان حوزه به سمت تحول همسان با نظام جمهوری اسلامی ایران به طور کلی یک حرکت کندی است؛ یعنی شأن حوزه علمیه قم این است که اولاً نیازهای انقلاب اسلامی را تأمین کند و ثانیاً در عرصه علوم انسانی - که اسلام در این حوزه سخن دارد - بتواند ایده های نوای براساس مبانی دینی ارائه بکند. این شأن حوزه است، یعنی حوزه باید در سطوح درس خارج، درس هایی را ارائه بکند که متناسب با نظام اسلامی است، اما اینکه آیا این کار نهادینه و تثبیت شده یا نه، به نظر می رسد که در اینجا خیلی گام های بلندی برداشته نشده است. ما باید مسایل خودمان را از دانش علم سیاست بگیریم و با مبانی اندیشه اسلامی در درجه اول به سمت نقد مبانی تفکر غرب برویم، و در درجه بعد هم به سمت تولید، که قاعدتاً تولید هم فرآیند زمانی نیاز دارد؛ یعنی این چنین نیست که با گذشت سی سال واقعاً توقع داشته باشیم که ما به سمت تولید برویم. به هر حال زمان بر است؛ زیرا فرآیندی را که غرب تا کنون طی کرده تا الآن، چندین قرن طول کشیده است.

نکته بعدی این است که به نظر می رسد، ساختارها ایجاد نشد تا افرادی که انتظار می رفت این رسالت را به دوش بگیرند، بتوانند انجام وظیفه بکنند. براین اساس یک حالت فردی وارد این کار شد، یعنی نهادینه و تبدیل به یک مجموعه نگردید. به عنوان مثال رشته هایی مانند فقه سیاسی، فلسفه سیاسی، دانش سیاسی براساس مبانی دینی، در متن حوزه علمیه کمتر اتفاق افتاد و شما می دانید که بخشی از دانش توصیف است و بخشی دیگر هنجار است، که به هر حال در علم سیاست که در آن توصیف بیشتر به چشم می خورد، شما این را در نظر بگیرید، علم سیاست روندی را طی کرد که با فلسفه علمی آن که با روحش پوزیتویست و توصیف بود، در دهه 60 و 70 بود، ولی الآن دانش سیاسی توصیفی نیست، بلکه تفسیری است؛ یعنی الآن آن رویکرد غالب در متولوژی علم سیاست، نگاه تفسیری است. در نگاه تفسیری شما صرفاً واقعیت ها را توصیف نمی کنید، بلکه هنجار هم هست، علاوه بر این که شما از سیاست فقط حوزه توصیف و تجربه آن را نمی گویید؛ فلسفه سیاسی را شما چگونه مورد توجه قرار می دهید؟ فلسفه سیاسی هنجاری است، یعنی شما علم سیاست را در دانشگاه وقتی مورد توجه قرار می دهید که این علم را تجزیه کنید، چون ما می گوییم علوم سیاسی، و علوم سیاسی بخشی از آن فلسفه سیاسی است که از اندیشه افلاطون شروع می شود و تا قرن بیستم در اندیشه غرب وجود دارد. بخشی از علم سیاست، حقوق و فقه است که این بخشی از آن هم می تواند اسلامی باشد و در بخش توصیف هم همین گونه است. در بخش جامعه شناسی اسلامی آیا می تواند اسلامی باشد یا خیر؟ قطعاً می تواند باشد، یعنی شما یک مقدار نگاهتان را درجه دومی کنید؛ یعنی به آثار در حوزه جامعه شناسی سیاسی مراجعه کنید که تلاش می کند پارادایم های درون جامعه شناسی سیاسی را با توجه به مبانی آن نگاه کند، در این زاویه علم جامعه شناسی در خود غرب حداقل دارای چهار الگو است: جامعه شناسی پوزیتویستی، که مبتنی بر دورکیم است، مارکسیستی وِبری و... این تفاوت ها ناشی از چه چیزی است؟ آیا فقط توصیف آن تفاوت دارد؟ خیر، بله مبانی آن تفاوت دارد، هدف و نوع نگاه آن به انسان متفاوت است و نوع نگاهش به هستی متفاوت است؛ یعنی آیا این هستی که ما می خواهیم آن را توصیف کنیم، اولاً و بالذات وجود دارد یا در ذهن هم وجود دارد. شما با آن چهار پارادایم می توانید پارادایم پنجمی ایجاد کنید که روح آن اسلامی باشد. ما در متون دینی در حوزه توصیف مؤلفه هایی داریم؛ یعنی دگرگونی اگر بخواهد دینی باشد، چه شاخصه هایی دارد؟

مراکز آموزشی حوزوی در دانش سیاسی، تا چه حد در تربیت افراد کارآمد حوزوی که قابلیت نظریه پردازی یا تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی - اجتماعی ایران و جهان را داشته باشند، موفق بوده اند؟

حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا: ما در سطح علوم سیاسی آن طوری که در کلام، فلسفه دین و بحث های معرفت شناختی فعال شدیم، در این بخش فعال نشدیم، زیرا مدیران حوزوی ما به این مسئله کمتر توجه کردند و حرکت طلاب ما به صورت خودجوش صورت گرفت؛ یعنی یک مدیریت علمی قوی آن را پوشش نداد تا نخبگان حوزوی آمده و در آنجا سرمایه گذاری کنند، اما اینکه چرا این گونه شده، یک دلیل تاریخی دارد. نخبگان حوزوی ما اوّلین چالش با اندیشه های مدرن را در دهه پنجاه در حوزه جامعه شناسی و علوم اجتماعی احساس کردند، نه در علوم سیاسی و نه حتی مسائل کلامی؛ زیرا بحث های کلامی فلسفه دین آن قدر چالش برانگیز نبود؛ در آن مقطع فعالیت های مرحوم شریعتی و فعالیت های مارکسیسم بود و رویکردهای مارکسیستی، بیشتر به صورت نظریه های اجتماعی چپ می آمد؛ لذا در دهه شصت شاید قوی ترین گروه دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، گروه جامعه شناسی آن بود و سراغ علوم سیاسی نرفتند. در حالی که در دهه 60 رشته ای که در حوزه علوم انسانی در جامعه ایران در حال فعال شدن بود، بیش از علوم اجتماعی، علوم سیاسی بود و تأثیرگذار هم بود. حوزه ما و نخبگان ما ثقل کارشان را روی علوم سیاسی نگذاشتند بلکه با زمینه دهه قبل کار کردند. و طلاب جوان به طور خود جوش به علوم سیاسی نزدیک شدند پس از یک دهه یعنی بعد از آنکه دانش سیاسی مدرن پیامدهای فرهنگی خود را آشکار ساخت و حساسیت هایی که بیشتر از ناحیه درک این پی آمدها بود برانگیخته شد این مشکل الآن هم وجود دارد؛ الان در محیط دانشگاهی مطالعات فرهنگی و ارتباطات در حال گسترش و توسعه است و حوزه تا هنگامی که این رشته ها پی آمدهای ذهنی خود را نشان ندهد ضرورت ورود به مباحث مربوط به آن را احساس نمی کند.

در دهه 60 طلاب به علوم سیاسی پرداختند، بدون این که از یک مدیریت علمی عمیق بهره مند باشند، لذا خروجی های آن مقطع در این حد است که گروهی احیاناً از منظر فلسفه های سیاسی مدرن و در حاشیه الهاماتی که از آنجا گرفته اند به سابقه فلسفه سیاسی در جهان اسلام رجوع و آنها را بازخوانی کنند و حال آنکه فلسفه سیاسی تاریخ اسلام باید مبانی تاریخی خود آن انجام شود. کار دیگری که انجام می شود این است که با استفاده از دانش سیاسی مدرن، به تحلیل مسائل تاریخی و سیاسی حوزه ها پرداخته می شود. یعنی حوزه به جای اینکه سوژه برای نظر و نظریه های سیاسی شود، ابژه و موضوع آنها شده است. چون طلاب در این محیط بوده و با این موضوع آشنا هستند. در چارچوب گفتمان ها و نظریه های سیاسی مدرن و پست مدرن قوی ترین کارها برای اُبژه کردن و تحلیل فضای معرفتی شیعه و سیاسی شیعه توسط طلاب انجام شده است. اینک کتاب های نسبتا خوبی در این راستا توسط طلاب نوشته شده است. اما با این همه، آن کاری که باید و نیاز بوده انجام نشده. حوزه سوژه برای فلسفه سیاسی شده که همه اذعان دارند که ما این طور فضایی را به وجود نیاورده ایم، نه اینکه تک عناصر و تک افرادی احیاناً سخن نگفته باشند و مسیر نظریه سازی را طی نکرده باشند، اما یک مجموعه معرفتی هوشمندی به وجود نیامده است تا اینکه وقتی یک نظریه سیاسی مبتنی بر فلسفه و کلام و مبانی نظری و معرفتی مطرح می شود، این را با آغوش باز بپذیرد و در جهت بسط و گسترش آن اقدام کنند. حتی در بین تحصیل کردگان حوزوی کسانی را می بینیم که در امکان فلسفه سیاسی اسلامی تردید دارند و امکان اینکه علم سیاست دینی و فلسفه سیاسی دینی داشته باشیم برای آنها سؤال است.

دکتر سید صادق حقیقت: در اینجا ضرورت دارد که بین حوزه علمیه و مراکز دانشگاهی و حوزوی تفکیک کنیم؛ زیرا دانش سیاسی در حوزه وضعیتی متفاوت از مراکز دانشگاهی - حوزوی دارد، از این رو در قسمت اول بحث به خود حوزه می پردازیم که وضعیت دانش سیاسی و بایسته های آن در حوزه چگونه است؟ نکته محوری و اساسی در خصوص دانش سیاسی در حوزه این است که در حوزه با سیاست به عنوان یک رشته تخصصی برخورد نشده است، گویا پیش فرض در حوزه های علمیه این است که سیاست یک رشته عمومی است که هر کسی، هرگونه تخصصی داشته باشد می تواند تخصص سیاسی هم داشته باشد.

سیاست یکی از رشته های تخصصی علمی دانشگاهی است که در دانشگاه های ایران و جهان با آن به عنوان یک رشته تخصصی برخورد می شود و شاید این مشکل، تنها مختصّ حوزه علمیه نباشد که با سیاست به عنوان یک رشته آکادمیک و تخصصی برخورد نمی کنند، بلکه در سطح کلان تر و در سطح کشور هم این مشکل وجود دارد. و گویا چنین تصور می شود که افراد بدون خواندن دانش نظریِ مدیریت و سیاست هم می توانند در کار سیاسی وارد شوند، در حالی که وارد شدن در هر کارِ عملی نیاز به مبانی تئوریک آن رشته دارد.

نکته دوم این است که حوزه علمیه ارتباط چندانی با عالم علمی بیرون خود ندارد و مثل اینکه دیواری به دور خودش کشیده و مسائل علمی را در بین اعضای خودش حل و فصل می کند. بنابراین، به نظر می رسد که دو گونه ارتباط برای حوزه علمیه ضروری باشد: یکی ارتباط با کشورهای عربی و دوم ارتباط با کشورهای جهان اول که عمدتاً در غرب وجود ندارد. اگر این گونه ارتباط برای حوزه وجود داشته باشد، تعاملات علمی، باعث رشد و بالندگی حوزه های علمیه خواهد شد. بدون شک ارتباط با کشورهای غربی و عربی، جز با مسلط بودن به زبان (انگلیسی و عربی) ممکن نخواهد بود، پس ما نه تنها در حوزه های علمیه ارتباط علمی و آکادمیکی بین حوزه های علمیه با کشورهای غربی و عالم مسیحیت نمی بینیم، بلکه حتی با کشورهای عربی هم ارتباط چندانی نداریم و یکی از نشانه های این امر هم این است که بخش روابط بین الملل در حوزه فعال نیست و اگر ارتباط حوزه با عالم خارج فعال بود باید این معاونت و این بخش هم فعالیت می داشت و تا آنجایی که بنده اطلاع دارم، دانش سیاسی نه تنها در قبل از انقلاب به عنوان یکی از واحدهای درسی حوزه های علمیه نبوده، بلکه در سال های پس از انقلاب؛ یعنی دهه اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم دانش سیاسی به عنوان یک ماده درسی در حوزه های علمیه مطرح نبوده و در حال حاضر هم به عنوان درس جنبی و در کنار کارهای اصلی روحانیون وجود دارد.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر فیرحی: رشته های ما خارج از بقیه رشته ها نیست. ابن خلدون حرفی دارد که می گوید: «کشورهایی که عقب می افتند، دانشمندانشان ناتوان می شوند». ایشان در ادامه نیز می گوید: «این جور کشورها زیاد زحمت می کشند، ولی کم بهره می برند. چرا؟ چون زبان آن ها زبان دیگران است». حرف ابن خلدون بسیار مهم است؛ زیرا او می گوید: «در این گونه مراکز، آموزش پرهزینه است و کم نتیجه». شما چرا فقط به این رشته نگاه می کنید، به حوزه نیز نگاه کنید، چندین هزار نفر وارد حوزه می شوند، آن ها چقدر کارآیی دارند؟ رشته های دیگر هم را نگاه کنید، به عنوان مثال اقتصاد، علوم تربیتی، فلسفه و حقوق را نیز نگاه کنید، ما همه این ها را در حوزه ها می بینیم، و لذا وقتی که ما این تناسب را می بینیم، احساس می کنیم که در رشته علوم سیاسی به نسبت بیشتر است. شما به تعداد نوشته ها و نیز به درگیری هایشان با مسائل نگاه کنید، چیزهای خیلی مهمی دارند. اگر هنر ما این را داشته باشیم که کمی مشکلاتمان را بفهمیم خیلی مهم است؛ زیرا نظریه پردازی اعتماد می خواهد، ریسک می خواهد، خطاپذیری می خواهد، امنیت می خواهد و در واقع نظریه پردازی در محیط آزاد شکل می گیرد؛ محیطی که شما اجازه بدهید پیوسته خطا کند و اصلاح کند. به عنوان مثال، اگر بچه ای را نگذارند که از دو سالگی حرف بزند، قطعاً این بچه دارای لکنت زبان می شود. تئوری پرداز هم همین طور است. یک طلبه جوان وقتی وارد نظام آموزشی می شود یک کودک است (به اعتبار آموزش) باید پروبال او را گرفت. من تجربه ای دارم که شاید خیلی جذاب باشد: وقتی برای خواندن درس حوزه به شهرستان زنجان رفتم، آنقدر به حوزه اشتیاق داشتم که بین مسجد سید، تا مسجد چهل ستون را دویدم، ولی بعد از مدتی از حوزه فرار می کردم! چرا؟ چونکه در آن زمان در زنجان کسی نبود که به ما بگوید این گونه درس بخوانید و این کار شما احتمالاً خطا است، شانسی که ما داشتیم و تعدادی از طلبه ها نیز موفق شدند، این بود که تعدادی از اساتید جمع شدند و مرکزی درست کردند و شروع کردند به یاددادن. من استادی داشتم به نام حاج آقای شیخ ابراهیم محمدی اصل (حفظه الله) که ایشان پیرمردی بسیار متواضع بود، با اینکه می توانست در قم درس خارج بدهد، اما به آنجا آمد و شروع کرد به درس دادن امثله و صرف میسر، که من یادم هست، وقتی که معالم و تصریف را با ایشان می خواندم. اگر ایشان یک کلمه را نمی گفت که بله درست است، نمی توانستم پیش بروم. مثلاً وقتی می گفتم ضَرَبَ، نگاه به چهره استاد می کردم و اگر ایشان تأیید می کردند، بعداً می گفتم زید. بعد از آن آنقدر شجاعت پیدا کردم که بعد از استاد با طلبه ها بحث می کردم. بنابراین اگر پروبال مراکز آموزشی و طلبه های جوان را بگیرند و آن ها را نترسانند، می توانند در همه امور موفق و صاحب نظر باشند.

با همه این مشکلات احساس می کنم که دوستان ما الآن در موقعیت خوبی هستند و دلیل آن هم این است که، هرگاه رشد کیفی آموزش تصاعدی باشد، جمعیت تنازلی است؛ یعنی ما می بینیم که از انبوه جمعیت تعداد چندنفری بیرون می آید و از مجموعه آموزش دیدگان احساس می کنم که وضعیت خوب است؛ یعنی آماری که ما در انجمن مطالعات سیاسی حوزه داریم؛ نشان می دهد که عموماً مفید هستند. یعنی اگر به اعتبار خود حوزه نگاه کنید، آمار خوبی داریم و اساتید در همه دانشگاه ها عموماً حضور دارند.

حجت الاسلام و المسلمین نوروزی: قطعاً توانسته است و می شود افراد زیادی را نام برد که در این حوزه وارد شده اند و بسیار هم موفق بوده اند. منتهی نکته ای که به نظر می رسد این است که حوزه رسالت خاصی را دارد و آن تبیین و تبلیغ مبانی اسلامی است؛ یعنی مبانی اندیشه اسلامی را مورد کاوش قرار بدهد و ارائه کند، اگر این مطلب را یکی از مأموریت های بزرگ حوزه قرار بدهیم، قاعدتاً باید دانش های اسلامی در سطح حوزه را بیشتر به سمتی سوق بدهیم که سنخیت بیشتری با عقبه فکری حوزه دارد که بالقوه بتوانند به سمت تولید اندیشه بروند.

به عبارت دیگر، تحلیل صرف مسائل سیاسی ایران و جهان یک امر بسیار مطلوبی است و همه ما بایستی یک حداقل هایی از آنها را داشته باشیم؛ مثل بصیرت سیاسی، تحلیل سیاسی نسبت به مسائل روزآمد جامعه، ولی آن چیزی که بیشتر مهم است، تولید فکر است. مثلاً اگر ما وارد حوزه بحث روابط بین الملل می شویم که نهایتاً مسائل را در سطح بین المللی و جهانی تحلیل می کنیم، به نظر من رسالت یک فرد حوزوی بیشتر این است که به سمت نظریه های روابط بین المللی برود؛ یعنی بحث تئوریک آن بیشتر سنخیت با حوزه دارد. والا پرداختن به تحلیل مسائل، در نظام دانشگاهی وجود دارد و اتفاقاً در این سطح نقطه قوت آنها می باشد. یعنی اگر افراد سیستم دانشگاهی بخواهند به این سمت رفته در خدمت نظام باشند، این فضاها نقطه قوت آنهاست، ولی در مباحث تئوریک بیشتر حوزه علمیه متناسب با رسالتش می باشد و قاعدتاً سیستم های آموزشی هم باید به این فضا سوق داده شوند.

در دانش سیاسی، مراکز آموزش حوزوی تا چه حد در بازبینی و بازنگری علوم سیاسی براساس مبانی و موازین اسلامی تلاش داشته اند؟

دکتر سید صادق حقیقت: در پاسخ به این سؤال باید بازهم وضعیت مراکز دانشگاهی حوزوی را از خود حوزه تفکیک کنیم. به نظر می رسد که در پاسخ به این سؤال باید براساس انتظاری که از حوزه و مراکز حوزوی - دانشگاهی می رود پاسخ داد. انتظار این بود که حوزه های علمیه و مراکز حوزوی و دانشگاهی در راستای تولید علم و بومی کردن دانش سیاسی گام هایی بردارند. اکنون که سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته، انتظار این بود که در رشته های علوم انسانی بخصوص در علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی ما هم نیروهایی داشته باشیم که به هر دو بُعد دانش دینی و دانش سیاسی مجهز باشند و ما متونی داشته باشیم که در آنها تولید علم و تولید دانش انجام داده باشیم که متأسفانه در خود حوزه های علمیه این امر چندان اتفاق نیافتاده، اما در مراکز حوزوی - دانشگاهی تا اندازه ای شاهد متونی هستیم که به بومی کردن دانش سیاسی پرداخته است و همچنین با قشری از روحانیون سروکار داریم که اینها هم دانش جدید دانشگاهی را خوانده اند و هم دانش های حوزوی را.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر فیرحی: احساس می کنم که باید به دو مسئله نگاه کنیم: قسمتی از آموزش ها مشترک است، چون وزارت علوم حضور دارد و تنها نقشی که یک حوزوی می تواند داشته باشد این است که بینش حاکم بر بحث را عوض کند، مثلا یک نفر با تکیه بر روش تحلیلی مارکسیستی تحلیل می کند ونفر دیگر با تکیه بر الگوهای مذهبی، که در این گونه امور حضور استاد خیلی مهم است؛ یعنی بینش استاد حاکم بر دروس است تا عنوان درس. اینجا چنین کاری باید صورت بگیرد. یک سری چیزهای دیگر هم مهم است: اولا به دانشگاه اجازه داده شده که چند درصدی از درس ها را خودشان بگذارند، مراکز هم به استاد وابسته است. پس در یک سری از دروس نمی توان عنوان ها را عوض کرد و باید وزارت علوم آن را تصویب کند، ولی یک درصدی را می توان عنوان گذاری کرد. اما آنچه که در نظام آموزشی مهم است محوریت استاد است. مسئله مهم دیگر برای این مراکز این است که چقدر استادهایی که آشنا به این حوزه تخصصی هستند را نگه می دارند و آن ها را حفظ می کنند. جابجایی استاد خیلی ضربه می زند. و یا اینکه چندان به استاد بها نمی دهند تا اساتید بروند. بنابراین آنچه که اهمیت دارد، این است که در مراقبت و نگه داریِ حرمت استاد کوشا باشند؛ زیرا ممکن است اساتید هم نیاز مالی داشته باشند، اما انسان های باهوش و زحمت کشیده ای هستند که دلشان به اعتماد خوش است. اگر نگذارند که این اساتید بمانند، این اساتید دلشان جای دیگر خواهد بود. متاسفانه در مراکز حوزوی ما نه تنها نتوانستیم اقدام مثبتی در این زمینه بکنیم - حداقل در دانشگاه باقرالعلوم - احساس می کنم که مسیر منفی نیز شکل گرفته است؛ یعنی تلاش بر این است که این چند نفر هم نمانند. بنابراین همه چیز قائم بر استاد است و باید توجه داشت که سال های طول می کشد تا یک استاد کم تجربه و خام، پخته شود، ولی بعد می آییم آن ها را طرد می کنیم. من حدسم این است بخشی از ضربه ای را که مراکز آموزش حوزوی دانشگاهی می خورند، جابجایی این اساتید و عدم اعتماد به اساتید است.

حجت الاسلام و المسلمین نوروزی: من نسبت به مراکزی که در این رابطه کار می کنند به صورت اجمالی اطلاع دارم، ولی آن مجموعه هایی که خودم بیشتر با آنها تماس دارم، مثل مرکز جهانی و جاهای دیگر، همان طور که اشاره کردم، اینکه ما به این دانش مسلط باشیم و بعد به سمت فضایی برویم که قادر باشیم نیاز نظام اسلامی را برطرف کنیم این یک امر زمان بر است، ولی آن چیزی که اتفاق افتاده و در حال اتفاق است این است که ما بعد از سه دهه حداقل در سرفصل های این دروس و در واقع گرایش بندی ها و رشته های دانش سیاسی، یک بازنگری اساسی براساس مبانی و دانش های رایج در حوزه مثل فقه و اصول و فلسفه صورت گرفته است. یعنی در برخی از مراکز صورت گرفته است و در مؤسسه امام خمینی هم به طور کامل صورت گرفته است. قاعدتاً این گام نخستین، می تواند در تأسیس یک مجموعه علمی و دانش متناسب با حوزه باشد. البته گام های بعدی طراحی سرفصل ها، متون علمی و ایجاد آموزش هایی است که تناسب بیشتری با ساختار حوزه داشته باشد. به نظر من در این فضا هم گام هایی برداشته شده است، یعنی فرض کنید در مجموعه مرکز جهانی علوم اهل بیت رشته هایی با گرایش های فقه و فلسفه وجود دارد و زیر مجموعه های فقه سیاسی و فلسفه سیاسی در این مرکز و در بعضی از مجموعه های آموزش هم هست و در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی نیز هست. و رشته هایی متناسب با آموزش های پیشین و متناسب با سیستم حوزه، مثل فقه سیاسی، فلسفه سیاسی و دانش سیاسی، منتهی متناسب با پیش فرض های دینی. بنابراین آن چیزی که الآن رخ داده و وجود دارد این مطلب است، منتهی گام های بعدی قاعدتاً رفتن به سمت نقد مبانی اندیشه های غربی است که به موازات آموزش های پیشین تا حدودی صورت گرفته و قاعدتاً باید به سمت گام سوم برویم؛ یعنی به این سمت حرکت کنیم که ایده ها، نظریه ها و دیدگاه هایی را مطرح بکنیم که متمایز از دانش غربی است و متناسب است با ساحت اندیشه اسلامی در سطوح مختلف فقهی و فلسفی. به نظر من این حرکت آغاز شده، ولی در اینکه تا چه زمانی به صورت یک رشته آکادمیک دانش دربیاید که کاملاً بتوان به آن اطلاق علم کرد، به زمان نیاز دارد.

چه پیشنهادهایی را برای کارآمدترسازی مراکز آموزشی حوزوی در دانش سیاسی داشته و دارید؟

حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا: راه برون رفت از این مشکلات راهی است که نرفته ایم؛ یعنی طلبه ای که از سر کلاس فقه بلند شده، وارد فلسفه سیاسی نشود، فلسفه سیاسی در حاشیه فلسفه مطلق باید شکل بگیرد. و از ناحیه کسانی باید تولید شود که مبانی فلسفه را بدانند. غرب اول نیامده فلسفه سیاسی درست کند و بعد فلسفه مطلق، بلکه اول فلسفه مطلق درست کرده و بعد در حاشیه آن فلسفه سیاسی و بعد انتقادها و هنجارهای سیاسی درست کرده است. در اینجا هم باید نسل اول و گروه مؤسس، گروهی باشند که دست قوی در قلمرو فلسفه دین و فلسفه اسلامی و دینی داشته باشند و آنها وارد تولید شوند و به جای اینکه ما حجم وسیعی از طلاب را در قدم های اول وارد آموزش فلسفه های سیاسی مدرن کنیم، به امید اینکه فردایی و پس فردایی از بین اینها متفکری برخیزد و فلسفه سیاسی متناسب با فقه سیاسی شیعه را تولید کند ، این درست نیست؛ زیرا باید این حجم عظیم آموزش را برداریم و آن را به کلام و فلسفه اسلامی منتقل کنیم و از دل آنها نخبگان پژوهش گری را تربیت کنیم که توان تولید فلسفه مضاف سیاست و بعد از آن دانش سیاسی متناسب با آن را داشته باشند، ما متأسفانه فرصت تربیت این نسل را ایجاد نکرده ایم و هنوز هم این روش را برای پُر کردن این خلأ دنبال نمی کنیم.

دکتر سید صادق حقیقت: براساس مباحثی که عرض شد، چند تا پیشنهاد می توان ارائه کرد: پیشنهاد اول این است که هم حوزه های علمیه و هم مراکز حوزوی - دانشگاهی برنامه راهبردی داشته باشند؛ یعنی تکلیف آنها در درازمدت و برنامه بیست ساله به شکل مشخصی تعیین شود. امروزه بسیاری از شرکت ها و کارخانه های کوچک هم برای خودشان برنامه راهبردی دارند، بنابراین وقتی مراکز به آن کوچکی برای خودشان برنامه راهبردی دارند، چرا ما نداشته باشیم در حالی که مراکز فرهنگی؛ مانند حوزه های علمیه و مراکز حوزوی و دانشگاهی باید به طریق اولی برنامه راهبردی داشته باشند.

دومین پیشنهاد این است که حوزه باید نسبت خودش را با تجدد به عنوان یک پروژه کلان مشخص کند. بدون شک ما انتظار نداریم و نباید انتظار داشته باشیم که علوم غربی یک سره و بدون هیچ شناختی در فرهنگ ایران اسلامی مورد پذیرش قرار بگیرد. علوم غربی برای غرب تهیه شده است، اما اگر دارای نقاط مثبتی باشد که ما بتوانیم از دستاوردهای آنها حداکثر استفاده را بکنیم، باید آنها را بومی و حتی المقدور اگر امکان داشته باشد، اسلامی بکنیم؛ مقصودم این است که باید پیش فرض های اسلامی باشد. امروزه نسبت حوزه های علمیه با تجدد، مسئله ای مربوط به حوزه های علمیه نیست، پس بومی کردن دانش و ایرانی کردن دانش یک امر کاملاً لازمی است که حوزه علمیه باید تکلیف خودش را در این زمینه مشخص کند، که من در این رابطه اشاره ای می کنم به خطبه ای که آیت الله جوادی آملی در تاریخ 7 تیر 1388 ایراد کردند. ایشان در این خطبه به یک مسئله مهم اشاره کردند و آن مسئله تفکیک قوا بود. ایشان در رابطه با تفکیک قوا و اینکه کسی که خودش اجرا می کند، نباید خودش قاضی باشد و نباید قانون گذار باشد، بلکه باید قانون گذار و قاضی جدای از هم باشند، از این باب در فرهنگ اسلامی پذیرفته اند که نه تنها دین، بلکه عقل هم به این امر حکم می کند. به اعتقاد ایشان عقل پیشینی به تفکیک قوا حکم می کند.

به بیان دیگر، انسان های عاقل و عقلِ انسان های عاقلِ قبل از تولد اسلام به تفکیک قوا حکم کرده اند و چون عقلِ مستقل به تفکیک قوا حکم می کند، این امر در فرهنگ اسلامی مورد پذیرش قرار می گیرد. به اعتقاد بنده این اولین باری است که در یکی از خطبه های جمهوری اسلامی یکی از مفاهیم مدرن سیاسی به نام تفکیک قوا توسط یک آیت الله مورد بررسی و کنکاش قرار می گیرد و نسبت آن با فرهنگ اسلامی مشخص می شود. عرض من این است که این گام، گام بسیار مبارکی است؛ گامی که حوزه های علمیه و اشخاصی که در سیاست حضور دارند، بنشینند و نسبت دین و تشیع را با مفاهیم مدرن سیاسی و تجدد به معنای کلی آن مشخص کنند.

پیشنهاد سوم من این است که تکلیف مباحث سیاست روز از مباحث آکادمیک و علمی جدا شود. و لذا آن چیزی که در این مصاحبه بیان شد، مباحث آکادمیک و علمی است، نه مباحث سیاست روز. وقتی ما می گوییم مباحث سیاسی روز؛ یعنی گرایش به یک حزب، عمل سیاسی، مسائل روز و مانند آن، آنها روبنای این مسائل هستند و ما در کل این مصاحبه به مباحث علمی اشاره می کنیم. بنابراین آن چیزی که ضرورتش به عینه در اینجا احساس می شود، این است که حوزه های علمیه تکلیف خودشان را با مباحث آکادمیک علمی مشخص کنند، نه اینکه ضرورتاً با مباحث سیاسی روز به شکل روبنایی عمل کنند. به بیان دیگر، ما نباید با مسائل علمی و آکادمیک با تئوری توطئه برخورد کنیم. ما نباید احساس بکنیم که سیاستمداران در دنیا نشسته اند و مباحث علمی ما را طراحی کرده اند تا به سرانجام خاصی برسانند، ما باید با این مسئله مقابله کنیم.

اگر مبارزه و جدالی به شکل نرم افزاری در میان است، نمی شود به شکل سخت افزاری به آن پاسخ داد. چالش نرم افزارانه پاسخ مشابه خودش را می طلبد نه پاسخ سخت افزارانه.

پیشنهاد بعدی من استقلال کامل مالی حوزه از منابع دولتی است. به نظر من حوزه های علمیه در طول تاریخ به این علت در سیاست های علمی و اندیشه ای خودشان استقلال داشته اند، که استقلال مالی داشته باشند. اگر این استقلال مالی تحت الشعاع قرار بگیرد، چه بسا سیاست هایی که حوزه علمیه باید داشته باشد، تابع عدم استقلال مالی آنها قرار بگیرد.

و آخرین پیشنهاد من که در بین بحث به آن اشاره شد، این است که حوزه های علمیه باید ارتباط با غرب و کشورهای عربی را جدی بگیرند، مباحث علمی ما با دانشگاه هایی؛ مانند دانشگاه الازهر مصر، دانشگاه های موجود در کشورهای عربی و همین طور با عالَم مسیحیت، دستگاه پاپ و فرقه های مختلف آن و ارتباط با تجدد به معنای کلی، یک ضرورت است و اگر معاونت روابط بین الملل در حوزه های علمیه فعال شود، می تواند این مهم را عهده دار شود.

حجت الاسلام و المسلمین دکتر فیرحی: چند فاکتور مهم وجود دارد که این رشته ها، رشته های زنده ای هستند و اگر شما این رشته ها را محدود کنید، تبدیل به تاریخ خواهد شد و دیگر اساسا رشته نمی شود. یکی از مشکلات همین بی ثباتی در اساتید است، یعنی عدم اعتماد به نیروهایی که دارند به عنوان مثال افراد بزرگی بودند که اگر در قم می ماندند، در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی قم محور می شدند، ولی الان آن افراد به جاهای دیگر رفته اند و اگر اعتمادی در اینجا بود، آن ها در اینجا می ماندند. بنابراین تلاش برای نگه داری استاد خیلی مهم است.

نکته دیگر در مورد سپردن کار به این اساتید است؛ یعنی الان در نظامی که ادعا می شود، جمهوری اسلامی مربوط به حوزه علمیه است، از دوستان حوزوی خیلی کم کمک می گیرند، البته کسی نگفته که از لحاظ اجرایی کمک بگیرند، چون این افراد فرصت ندارند که کار اجرایی انجام بدهند، ولی حداقل یک جا هم مشورت نکردند، حتی در توضیح مفاهیم یک رشته هم از آن ها کمک نگرفتند. ببینید، ادبیات رشته مهم است، مثلا آب برای شیمی دان یک چیز است و برای فرد تشنه یک چیز دیگر. بنابراین مفاهیمی مثل نظام سیاسی، انتخابات، ریاست جمهوری، نمایندگی مجلس، اینها برای یک انسان عادی یک انتخاب است و تمام می شود اما برای کسی که متخصص سیاسی است باید مبانی فرق داشته باشد، باید برای او روشن باشد که این انتخابات از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود؟ و باید از کجا شروع شود و چرا؟ و باید به کجا ختم شود و چرا؟ ولی کسی هم توضیح نمی خواهد. واژگان در هر رشته ای برای کسانی که بیرون از آن رشته هستند یک معنای بسیط دارد و برای کسانی که داخل آن رشته هستند یک معنای پیچیده دارد. مفهوم جمهوری برای کسی که بیرون از این رشته قرار دارد یک معنا می دهد، که چگونه باید حضور داشته باشد؟ و در چه مسیری؟ و با چه مکانیزمی؟ به عنوان نمونه، حوادث پس از انتخابات کشور ما، که چرا پس از انتخابات افغانستان شورش نمی شود، ولی در ایران هر وقت انتخابات می شود، عده ای معترض هستند و برای این اعتراض ها هم هرگز راه حلی پیدا نکرده اند و کسی هم نمی پرسد که چگونه می توان سیستم انتخاباتی را اصلاح کرد که اعتماد شکل بگیرد و تاکنون به هیچ متخصصی که آگاه به کار سیاسی باشد، پیشنهاد نشده است که آن را بررسی کنید و ببینید مشکلات در کجا قرار گرفته است و کسی که سرخود حرفی بزند که این فرد انحراف پیدا کرده است، در حالی که دلش به حال جامعه می سوزد.

بالاخره کسی که تخصصی دارد و در آن تخصص 20 سال کار کرده، حرفی برای گفتن دارد و نمی شود که برای همیشه تابع حرف کس دیگر باشد، این حرف هم مهم است.

نکته بعدی علوم سرمایه گذاری در این قسمت است. حوزه تا کی می خواهد همین جوری دیمی رشد کند، در حالی که ما احتیاج داریم تا حوزه شروع کند و اصلا بخشی از حوزه به دست رشته های تخصصی بیافتد مثلا بحث هایی که مربوط به اعتقاد است به دست کسانی بدهند که با اقتصاد جدید آشنا هستند. همین طور درباره بحث های سیاسی، اجتماعی و غیره، ولی ابا دارند که آن ها راواگذار کنند. نکته ای که من در ذهن دارم این است که کتابهایی که در این رشته نوشته شده را ببینند، دنیا را بگردند، سمینارها و نشست ها را ببینند و یا اینکه به صورت مشترک هر کدام یک گوشه از جهان را ببینند و بعد هم اطلاعات را با هم مبادله کنند. حوزه خودش وابسته است و فقط فکر می کند که باید مبلغ بفرستد، ولی باید کسانی را هم بفرستند که بیرون را بفهمند نه اینکه تبلیغ کنند و فقط برای یادگیری بروند. این امر اصلا در حوزه نیست. در اینجا 20 سال است که این رشته وجود دارد، ولی متاسفانه تاکنون یک بار هم نتوانسته اند هیات علمی شان را به جایی ببرند تا دنیا را ببینند. الان در همه جای دنیا الگوهای پست دکتری رواج دارد؛ یعنی بعد از دکتری یک سال کار کنند و بعد گزارش بدهند، ولی این مسائل در اینجا وجود ندارد؛ یعنی اعتماد، کار سپردن به آن ها، تخصصی کردن کارهای حوزه و پشتیبانی کردن برای دیدن دنیا در اینجا وجود ندارد. این امور هزینه خیلی کمتری در قبال سرکوب و کنترل جامعه دارد. اگر سیاستمداران ما بفهمند که می شود این مشکلات را به راحتی حل کرد، اساساً به سمت این فضا نخواهند رفت. به عنوان مثال در یکی دو تا از مسافرتها دیدم که بسیاری از حرف های سیاسی سیاستمداران غرب مبنای مذهبی دارد و برای من خیلی جالب بود. مثلا به فرض وقتی که بوش یک حرفی می زد، پشت آن یک اصول مذهبی بود و اگر سیاست مدار ما نفهمند که آن اصول مذهبی بوش چیست؟ چگونه می تواند حرف بوش را بفهمد و در مقابلش تصمیم بگیرد، که چه بگوید؟ آمریکایی ها برای شناخت یک شورای سیاستگزاری خاص دارند. آدم هایی مثل ولی نصر پسر سید حسین نصر را به این دلیل که پدرش سنت گرا است و بامراکز دینی ارتباط داشته و آشنا به مسائل تشیع است. به عنوان مشاور وزیر امور خارجه کلینتون در امور ایران گذاشته اند. لذا وقتی گوش می کند که ایرانی ها چه می گویند، از او می پرسد که آن ها چه می گویند و نصر برای آن ها حلاجی می کند و قتی حرف می زند می داند که چه می گوید، ولی در حوزه مراجع اظهار نظر می کنند، ولی خبر ندارند که در آن طرف دنیا چه می گذارد و شاید این سخن مرا خدای ناکرده، به عنوان قصد اهانت تلقی کنند، ولی قصد ما این نیست، بالاخره باید با دنیا به روز سخن گفت. این گونه موارد بسیار ریز است و وقتی آدم نگاه می کند می بیند که ما اتوماتیک وار خودمان را به دهان اژدها می اندازیم بدون اینکه توجه داشته باشیم، و آن وقت می گوییم، ما شجاعت داریم و باید به خدا توکل کرد، ولی از آن طرف هم گفته اند با توکل باید زانوی اشتر را هم بست، ما این ها را نداریم. ما در حوزه مشاوره امور اروپا و آمریکا نداریم؛ مشاور امور اسرائیل نداریم که می خواهد در مورد یهودی ها حرف بزند؛ مشاور در امور وهابیت و اهل سنت نداریم، همه اینها مشکلاتی است که باید برای آن چاره جویی شود.

حجت الاسلام و المسلمین نوروزی: به نظر من یکی از محورهای کارآمدی این مجموعه ها، تماس بیشتر و درگیری فکری با معضلات نظام اسلامی است؛ یعنی در واقع ما به جای اینکه دانش را در سطح تئوریک محض پیش ببریم، هم سرفصل ها، هم مباحثمان و هم اگر می خواهیم همایشی یا نشستی داشته باشیم، مسائل روز نظام را در دستور تأمل خودمان قرار بدهیم.

به عبارت دیگر، حداقل بخشی از زایش های فکری، ناشی از تماسی است که ما با آن معضل برقرار می کنیم و موجب می شود که ما به تأمل وادار شویم و موجب می شود که ما عقبه فکری مان را بازخوانی کنیم و به سمت راه حل هایی برویم که بتواند این معضل را حل بکند.

یکی از شاخصه های بسیار مهم کارآمدی دانش های سیاسی اسلامی در مجموعه های حوزوی، درگیرشدن با معضلات فکری نظام است؛ یعنی در واقع لیست بکنیم و ببینیم معضلات نظام در عرصه مسائل سیاسی - اجتماعی چه چیزهایی است و کوشش بکنیم که آنها را مورد تأمل در پژوهش های خودمان قرار بدهیم و قاعدتاً این امور می تواند به تدریج باعث تولید فکر شود.

به عبارت دیگر، اینجا سه مسئله می تواند متصور باشد: یکی درگیری ما با مسائل و معضلات نظام اسلامی است که ما تماس فکری با مجموعه های سیاست ساز داشته باشیم، مثل وزارت خارجه، وزارت کشور، وزارت فرهنگ و ارشاد و مجموعه های دیگر. یعنی در تماس فکری باشد و ببیند که معضل آنها چیست و آنها را حل بکند.

راه حل دیگر، رصدگری مسائل است، یعنی ضرورت ندارد که ما حتماً با آن مجموعه تماس داشته باشیم تا بدانیم مسئله او چیست؟ ما به عنوان دانش آموز دانش سیاسی که بایستی مسائل مهم دانش سیاسی را بداند، از لحاظ فکری رصد کند، مثلاً درباره انتخابات از اول انقلاب تا به الآن که ده ها بار انجام شده است، یعنی به تعداد گذر سالی نظام، انتخابات صورت گرفته است. ولی فرض کنید که آیا این الگوی انتخاباتی متناسب با مبانی فکری و دینی ما هست یا نه؟ آیا می شود الگوی بهتری ارائه کرد که این الگو تناسب بیشتری با اندیشه اسلامی ما و اهداف نظام اسلامی داشته باشد یا خیر؟ و یا حداقل آسیب های آن چیست؟ معضل آن چیست و چگونه می شود آنها را حل کرد؟

نکته دیگر اینکه ما برخوردمان انفعالی نباشد، چون در رصدگری، گاهی یک مسئله باید اتفاق بیافتد و بعد ما آن را مورد بررسی قرار بدهیم، البته گاهی اوقات در همین رصدگری می توان پیش بینی مسائل را نیز کرد.

مسئله سوم که قابل طرح است این است که قاعدتاً در عرصه نظری و تئوریک خیلی از معضلات که در عرصه فکر و نظام سیاسی رخ می دهد، خواستگاه آن فکر و فرهنگ غربی است، چون این دانش خواستگاهش در غرب است، طبیعتاً ما اگر آن قدر این توانایی را ایجاد بکنیم که با آن مبدأ و خواستگاه علم، تماس بیشتری داشته باشید؛ یعنی اثری که بناست ترجمه شود و بعد این ترجمه پشتوانه نظریه رفتار قرار بگیرد، ما آن اثر را قبل از ترجمه مورد بازخوانی قرار بدهیم و سعی کنیم متناسب با آن، تولید فکر کرده و آن را نقد بکنیم ما حداقل کتاب های مرجع و منبع علم سیاست را پیشاپیش مورد نقد قرار بدهیم و یا اندیشه های معادل آن را ارائه کنیم. به نظر من این هم یک راهکار می تواند باشد؛ یعنی ضرورتاً این تماس به صورت مستقیم و چهره به چهره و قراردادی نیست، بلکه می تواند در حوزه های مختلف باشد. مهم دغدغه آن است که باید باشد و ده ها مسئله ای که برای پژوهش وجود دارد و در این سرزمین بکری که در حوزه وجود دارد، نیازمند ده ها محقق هستیم که این ها را مورد کاوش قرار دهند، مهم ترین مسئله این است که یک محقق در کنار اینها ده ها مسئله را بررسی و اولویت اول را مشخص کند و مورد پژوهش قرار دهد.

1. عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع)

2. عضو هیأت علمی دانشگاه مفید

3. عضو هیأت علمی دانشگاه تهران

4. عضو هیأت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی

2932 مرتبه بازدید
در حال ارسال...